اینکه میگن "شما عزمتون رو جزم کنید و تلاش کنید، اونوقت تمام کائنات بسیج میشن تا تو مسیر درست رسیدن به خواستههات قرار بگیری و برسی بهشون" ؛ خواستم بگم دقیقاً زمانیکه اطمینان داشتم همهچی داره درست پیش میره و مشکلی نیست و دارم به خواستهم میرسم همین کائنات زدن کار رو خراب کردن.
+به درجهای از معرفت رسیدم که اگه همهچی خوب پیش بره نگران میشم.
درسته که طول کشید تا خودم رو وادار به پذیرش این حقیقت کنم که بهتنهایی کامل و عالی نیستم که بتونم حسّ کمالگراییم رو همیشه و مستقلاً کنم. اما این وسط هم آدمایی داریم که هنوز به وجود همچین واقعیتی نرسیدن و هیچ تفاوتی برای "اتفاقاتی که روشون تقریباً کنترل داریم و اتفاقاتی که اصلاً روشون کنترلی نداریم" قائل نیستن و اتفاقاً همین افراد هم هستن که به هیچچیز غیر منتظرهای جز اتفاقات خوب متصوّرشون فکر نمیکنن و از همه حال به هم زن اینکه تو این جایگاه به خودشون حق قضاوت هم میدن و دیگران رو نه بخاطر قسمت اول بلکه برای قسمت دوم متهم میکنن و همیشه هم فرد متواضع و عقل کل و همهچی تموم و رنجدیدهی داستان هم همینان.
+مشکل من وجود این افراد نیست بلکه رو در رو شدن با این افراد در ساعات مختلف شبانه روزه :-|
+×امیدوارم دغدغههاتون در همین سطح بمونه :-/
چند روزه تا تصمیم به نوشتن میگیرم پشیمون میشم یا اگر هم بنویسم، میذارمش تو لیست انتشار در آینده، ولی دقیقاً قبل از اینکه منتشر بشه سریع میرم پاکش میکنم. یا چند روزه(فکر کنید چند هفته) تا میخوام تو کانتکتهام دنبال primadonna girl بگردم از ترس گفتن درماندگی و بیچارگی یا حتا رد تماسام خودم رو به کدای پروژه و فیلم و آهنگ و اینستاگرام مشغول میکنم. شاید بخاطر همینه که بعضی حرفا رو نه میشه نوشت نه میشه گفت، گفتنش راحت نیست و نوشتنش بعدها نبش قبر. در عین اینکه ازش فراری هستیم و دست به دامن همهچی میشیم برای فراموش کردنش، بارش رو هم بهناچار باید بهدوش بکشیم.
بالاخره دیشب بعد از سه هفته فاز اول پروژه رو انجام دادم. خیلی سخت نبود و میشد یه هفتهای هم انجامش داد اما تنبلی کردم و سه هفته طولش دادم. شاید بهخاطر این باشه که چند وقت طولانی میشه کد نزدم. به هرحال، دیشب به مانا پیام دادم که متلبش رو میخوام برای شروع فاز دوم پروژه. بعدش که فکر کردم فردا باید ۸صبح از خونه بزنم بیرون و این همه راه ُ برم تا دانشگاه پشیمون شدم که چرا دانلود نکردم.
موقع خواب زمانبندی پروژه رو مرور میکردم و اینکه میتونم خوب تمومش کنم یا نه، به اینکه واقعا سختتر از اون چیزییه که تصور میکردم، فکر میکردم و همین باعث شد از استرسش تا سحر خوابم نبره.
پ.ن: قرار با مانا موکول شد به شنبه. یعنی ۴ روز دیرتر شروع کردن فاز دوم که فکر میکنم زیاد هم فرقی نداره برای من.(پ.نِ پ.ن: از اونجایی برام فرقی نداره که موقعی که رفتم پیش استاد درس غیرحضوریم گفت حتما بخاطر اینکه شاغلی دیر اومدی پیشم. :( یعنی میخواستم سیل بیاد طبقهی چهارم ساختمون سه من ُ خفه کنه!)
پ.ن: جداً با خودم چه فکری موقع انتخاب پروژه میکردم؟! اینکه هر چی شاختر و سختتر باشه احتمال دعوت استخدام از طرف گوگل و ناسا و سازمان هوافضا بیشتره؟ :؟
هنوز بعد یک سالی که از کارآموزیم میگذره ایمیلهای ثبت خرید سایت دمو برام میاد. نه دسترسی دارم به پنلش و نه دلم میخواد با پشتیبانیشون تماسی داشته باشم. حالا درسته شرکت اشتباهی کرده منقضی نکرده سایت رو، سوال من ابنجاست چرا بازدیدکنندهها یه سایت معروف با دامنهی معروفش رو از یه سایت دمو با دامنهی معلومالحالش رو تشخیص نمیدن؟ اصلا به همین خاطره دلم راضی نمیشه پیام بدم به پشتیبانی.
زنگ زدم میگم این سایت رو حذفش کنین طرف میخواد بره ازم شکایت کنه، میگه باشه، هفتهی بعد.
طرف هنوز نفهمیده تو چه وضعیت بغرنجیام و آبروم داره میره میگه باشه هفتهی بعد.
پ.ن: گفتم همین الآن حذف کنید گفت باشه ولی هنوز پابرجاست. یعنی این حذف بشه، بالاخره میتونم بعد دوماه بدون تپش قلب نوتیفیکشن ایمیلهام رو نگاه کنم.
پ.ن: خدا هدایتتون کنه که چوب ندونم کاریتون رو یکی دیگه باید بخوره. :/
از خوبیای چند اکانت داشتن اینه که میتونی اکانتهای شخصی و پنهون اطرافیانت رو چک کنی و البته از حرفایی که مستقیماً نمیتونن بهت بزنن باخبر بشی و در بهترین موقعیت انتقامت رو بگیری. البته لازمه بگم طوری باید در نقش خودتون فرو برید تا در رویارویی با طرف مقابل، سوتی ندین و خودتون رو بیخبر از همهجا بدونید.
ترم دوم یکی از اساتید آزمایشگاهمون در وصف پروژهی کارشناسی اینطور میگفت زمانی میرسه که دیگه از این دکمهی استارت سیستم حالتون بهم میخوره. خواستم بگم اگه اون موقع تو دلم مسخرهت کردم و خندیدم بهت، شکر اضافه خورده بودم.
گاهی وقتا هم حس میکنم با خودش میگه کاش این ا. اینقدر گیر نده، پیام نده یا زنگ نزنه. ولی نمیدونه که حسّم میگه که مشکلی وجود داره و میتونم تنها بودنش رو درک کنم. بدتر از همهی اینا اون حسّ مزاحم بودنه ست.
+ فکر میکنم آدمی هستم که موقع مشکلات و سختیها بیشتر از اینکه دلداری بدم ، گوش میدم و منطقی رفتار میکنم. شاید اصلاً مشکل همین احساسی برخورد نکردنه.
درباره این سایت